lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

واکسن و روز برفی

امروز نوبت واکسن 6 ماهگی مهتا ست از دیشب داره برف میباره و الان روی زمین برف قشنگی نشسته خوشبختانه چون پنجشنبه است همسری خونه ست و باهم میریم که واکسن مهتا رو بزنیم. (بقیه در ادامه مطلب) امروز نوبت واکسن 6 ماهگی مهتا ست از دیشب داره برف میباره و الان روی زمین برف قشنگی نشسته خوشبختانه چون پنجشنبه است همسری خونه ست و باهم میریم که واکسن مهتا رو بزنیم. چقدر خوبه که یاسر هست چون وقتی میخوام واکسن مهتا رو بزنم خیلی اضطراب دارم. اما جالبه که یاسر از من بدتره اصلا طاقت نداره که ببینه به مهتا واکسن میزنن هر دفعه  که باهام بوده موقع تزریق واکسن از اتاق میره بیرون و وقتی تموم شد میاد و مهتا رو آروم میکنه توی این قضیه جرات من بیشتره اما هم...
30 دی 1389

مهتا در آتلیه

به مناسبت نیم سالگی مهتا رو بردیم آتلیه تا چند تا عکس بندازیم .هنوز مهتا نمیتونست بشینه برای همین عکس انداختن مشکل بود ( عکس ها در ادامه مطلب) به مناسبت نیم سالگی مهتا رو بردیم آتلیه تا چند تا عکس بندازیم .هنوز مهتا نمیتونست بشینه برای همین عکس انداختن مشکل بود وهمچنین خندوندنش داستانی بود برای خودش کلی اسباب بازی و عروسک برده بودیم تا توجهش رو جلب بکنیم  و خدا رو شکر عکسهای خوبی از آبدر اومد . این هم عکسهای مهتا خانومه نیم ساله:   ...
25 دی 1389

مرواریدهای سفید در دهان مهتا

دخترکم دندون درآورده . دوتا از دندونهای ردیف جلو فک پایینش زده بیرون وااای که چقدر خوشحالم . با اینکه وسط امتحانات ترمم بود اما یه مهمونی خیلی کوچولو  موچولو برای مهتا جونم گرفتم. (بقیه در ادامه مطلب) دخترکم دندون درآورده . دوتا از دندونهای ردیف جلو فک پایینش زده بیرون وااای که چقدر خوشحالم . با اینکه وسط امتحانات ترمم بود اما یه مهمونی خیلی کوچولو  موچولو برای مهتا جونم گرفتم. مامان جون مهتا هم زحمت درست کردن آش خوشمزه دندونی روکشید (دستش درد نکنه) توی این مهمونی مامان جون و بابا جون و  خاله شیدا و عمو و الینا خاله نسرین و پریماه و عمو حمید و بابا یاسر حضور داشتند. برای اولین بار یه کم از این آش به مهتا دادم که بخوره هو...
18 دی 1389

اولین شب یلدا

امسال اولین سالی که همراه با مهتا یلدا رو جشن میگیریم . البته چون امسال شب یلدا وسط ایام محرمه زیاد مفصل برگزار نمیشه .(بقیه در ادامه مطلب) امسال اولین سالی که همراه با مهتا یلدا رو جشن میگیریم . البته چون امسال شب یلدا وسط ایام محرمه زیاد مفصل برگزار نمیشه . اما چون اولین سالی که مهتا  در جمع ماست یه مهمونی کوچیکخونه خاله شیدای مهتا گرفتیم.فقط من و مهتا و بابا یاسر به همراه خاله شیدا وعمو والیناجون . بابا یاسر چون رفته بود مسجد محل  برای عزاداری یکم دیرتر اومد و به ما پیوست یه مهمونی کوچولوی 6 نفری که خیلی بهمون خوش گذشت. ...
1 دی 1389

مهتا دخملی کمی بیش از حد غرغرو

تا یکماه اول مهتا خیلی خوب بود . همش شیر میخورد و میخوابید.اما بعد از مدتی گریه هاش شروع شد گریه های شبانه روزی و بی وقفه ...! توی هر حالتی و هر ساعت از شبانه روز اگر مهتا رو میدیدی داشت گریه میکرد!!؟؟( بقیه در ادامه مطلب) تا یکماه اول مهتا خیلی خوب بود . همش شیر میخورد و میخوابید.اما بعد از مدتی گریه هاش شروع شد گریه های شبانه روزی و بی وقفه ...! توی هر حالتی و هر ساعت از شبانه روز اگر مهتا رو میدیدی داشت گریه میکرد!!؟؟ دکتر تشخیص کولیک داد ولی داروهای مختلف زیاد روی مهتا تاثیری نداشت میگفتن وقتی 4 ماهش تموم بشه کولیکش هم خوب میشه اما 4 ماهش هم تموم شد و گریه های مهتا تمومی نداشت هرکی ما رو میدید یا چند ساعتی باهامون بود میگفت خدا صب...
12 آبان 1389

لالایی های مادرانه

در طول دوران نوزادی مهتا خیلی سخت به خواب میرفت و من  براش  لالایی های زیادی میخوندم شاید باورش سخت باشه که  هر کدوم از لالایی هارو باید چند بار تکرار میکردم تا بالاخره بعد از گذشت یک ساعت مهتا در آغوشم یا روی تاپش به خواب بره (بقیه در ادامه مطلب)                 لالایی های که برای دخترم میخونم:   لالایی کن مرغک من دنیا فسانه ست                        لالایی کن طفلک من گریه ات بهانه ست  لالایی کن من بشینم قد و بالا ت...
14 مهر 1389

هدیه الهی

خدا خیلی به ما لطف کرد تا شما رو بهمون داد بعد از کلی سختی و مریضی که نمیتونم اینجا بنویسم آخه خیلی زنونه ست ... شما رو حضرت زهرا (س) و پسرش امام حسین (ع) بهمون هدیه کردن عزیز دلم.( بقیه در ادامه مطلب) خدا خیلی به ما لطف کرد تا شما رو بهمون داد بعد از کلی سختی و مریضی که نمیتونم اینجا بنویسم آخه خیلی زنونه ست ... شما رو حضرت زهرا (س) و پسرش امام حسین (ع) بهمون هدیه کردن عزیز دلم. دوران بارداری نسبتا سختی داشتم. گلکم توی این دوران مریضی های سختی گرفتم. هرچی ویروس و میکزوب جدید میومد بهشون نه نمیگفتم. توی دوران بارداری هم که نمیشه از دارو استفاده کرد. خلاصه حسابی مشغول بودیم. طفلک بابایی ازم پرستاری می کرد. اما همه این سختی ها برام مهم ...
15 مرداد 1389
1